http://shabzade7.ParsiBlog.com
شخصی به خدا گفت: وقتی که سرنوشت را نوشتی پس چرا دعا کنم؟! خدا در جوابش گفت:از کجا میدانی که چه نوشتم؟ شاید نوشته باشم، هر آنچه دعا کند...
| ||
یک داستان کوتاه از لئون تولستوی تقدیم به شما مارشالیهای گل
پیرمرد ثروتمندی در بستر مرگ بود. تمام زندگی او بر محور پول چرخیده بود و حالا که عمرش به پایان میرسید با خود فکر کرد، بد نیست در آن دنیا چند روبل (روبل واحد پول روسیه) در دست داشته باشد. بنابراین از پسران خود خواست که یک کیسه روبل در تابوتش قرار دهند. فرزندانش هم این درخواست او را برآورده کردند. وقتی به آن دنیا رسید، میزی بزرگ دید که انواع نوشیدنیها و خوردنیها مانند کوپه درجه یک قطار روی آن چیده شده بود. با خوشحالی به کیس? پول خود نگاه کرد و به میز نزدیک شد. هر چیز که در آنجا بود، فقط یک کوپک (پول خرد روسیه) قیمت داشت. از رولت خوشمزه تا ماهیهای ساردین تازه و نوشیدنیهای متنوع...! مرد با خود فکر کرد: چه ارزان. اینجا همه چیز بسیار ارزان است. بعد میخواست یک بشقاب پر از غذاهای عالی سفارش دهد. هنگامی که مرد پشت پیشخوان از او پرسید آیا پول دارد، یک سک? پنج روبلی را بالا گرفت. ولی مرد با ترشرویی گفت: متأسفم! ما در اینجا فقط کوپک قبول میکنیم! همان طور که میتوان پیشبینی کرد، مرد ثروتمند در این بین بسیار گرسنه و تشنه شده بود، پس به خواب پسرانش رفت و به آنها دستور داد جای روبل، مقدار کوپک در گور او قرار دهند. همین اتفاق هم افتاد و مرد با خوشحالی به سوی پیشخوان رفت، اما وقتی میخواست یک مشت کوپک به فروشنده بدهد، وی خندان و در عین حال با قاطعیت گفت: این طور که متوجه میشوم، شما آن پایین چیز زیادی یاد نگرفتهاید. ما در اینجا کوپکهایی را قبول نمیکنیم که درآمد شما بوده است، بلکه فقط کوپکهایی را میپذیریم که شما هدیه کردهاید... سخن روز :برنده می گوید مشکل است اما ممکن ، و بازنده می گوید ممکن است ، اما مشکل . . .
[ شنبه 92/2/28 ] [ 2:42 عصر ] [ ماندانا ]
[ نظرات () ]
|
|
|