http://shabzade7.ParsiBlog.com
شخصی به خدا گفت: وقتی که سرنوشت را نوشتی پس چرا دعا کنم؟! خدا در جوابش گفت:از کجا میدانی که چه نوشتم؟ شاید نوشته باشم، هر آنچه دعا کند...
| ||
ملا نصرالدین همیشه اشتباه میکرد
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگی? حماقت او را دست میانداختند.
دو سکه به او نشان میدادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره .
اما ملا نصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب میکرد.
این داستان در تمام منطقه پخش شد.
هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب میکرد.
تا این که مرد مهربانی از راه رسید و از این که ملا نصرالدین را آن طور دست میانداختند? ناراحت شد.
در گوشه ی میدان به سراغش رفت و گفت:
هر وقت دو سکه به تو نشان دادند? سکه ی طلا را بردار.
این طوری هم پول بیشتری گیرت میآید و هم دیگر دستت نمیاندازند.
ملا نصرالدین پاسخ داد:
ظاهراً حق با شماست? اما اگر سکه ی طلا را بردارم? دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم.
شما نمیدانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آوردهام.
[ شنبه 92/3/18 ] [ 4:33 عصر ] [ ماندانا ]
[ نظرات () ]
|
|
|