وا? آن دل که بدو از تو نشان? نرسد
مرده آن تن که بدو مژده جان? نرسد
س?ه آن روز که ب?نور جمالت گذرد
ه?چ از مطبخ تو کاسه و خوان? نرسد
وا? آن دل که ز عشق تو در آتش نرود
همچو زر خرج شود ه?چ به کان? نرسد
سخن عشق چو ب?درد بود بر ندهد
جز به گوش هوس و جز به زبان? نرسد
مر?م دل نشود حامل انوار مس?ح
تا امانت ز نهان? به نهان? نرسد
حس چو ب?دار بود خواب نب?ند هرگز
از جهان تا نرود دل به جهان? نرسد
غفلت مرگ زد آن را که چنان خشک شدست
از غم آنک ورا تره به نان? نرسد
ا?ن زمان جهد بکن تا ز زمان بازره?
پ?ش از آن دم که زمان? به زمان? نرسد
هر ح?ات? که ز نان رست همان نان طلبد
آب ح?وان به لب هر ح?وان? نرسد
ت?ره صبح? که مرا از تو س?م? نرسد
تلخ روز? که ز شهد تو ب?ان? نرسد