سفارش تبلیغ
onUnload="window.alert('ممنون از بازدیدتون');">
سفارش تبلیغ
http://shabzade7.ParsiBlog.com
شخصی به خدا گفت: وقتی که سرنوشت را نوشتی پس چرا دعا کنم؟! خدا در جوابش گفت:از کجا میدانی که چه نوشتم؟ شاید نوشته باشم، هر آنچه دعا کند... 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

لینک های مفید

 



 
مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت ،آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره 900 گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن 900 گرم است.مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم


[ چهارشنبه 92/2/25 ] [ 3:8 عصر ] [ ماندانا ] [ نظرات () ]
 
 
اصطلاحِ "بوقِ سگ" از کجا آمده است و ریشه آن چیست؟
 زو
و اما ریشه آن: می‌دانید که بازار در ایران از جایگاه خاصی برخوردار بوده و هست . بازارهای ایرانی که خاص فرهنگ ایران است معمولاً شامل دو محور اصلی عمود بر هم بود که در وسط بهم رسیده و «چهارسوق» اصلی یا بزرگ را می‌ساختند. بازار بسته به بزرگی و کوچکی اش و تعداد بازاریانِ شاغل در آن می‌توانست چندین چهارسوق فرعی و کوچک نیز داشته باشد. اما ورودی و خروجی این بازارها منحصراً از دو سر محورهای اصلی بود. با این تعریف بازارهای سنتی ایرانی دارای چهار مدخل می‌شود که در دو انتهای دو محور اصلی واقع بوده که با درهای بزرگ چوبی بسته می‌شد.
حفاظت از این بازارها البته کاری مهم و درخور توجه بود. اگرچه هر حجره با دری چوبی بسته می‌شد، اما این درها از امنیت مطلوبی برخوردار نبوده و به راحتی می‌توانستند شکسته شوند. از این رو امنیت بازار وابسته به درهای اصلی و نگهبان بازار بود. این نگهبانان از سر شب (دم اذان مغرب) تا دم صبح (بعد از اذان صبح) موظف به پاسداری از بازار بوده و مرتباً در طول بازار در حال گشت زنی بودند. اما از آنجا که بازار بزرگ و امکان بازبینی همه جای آن غیرممکن بود، نگهبانان، سگانی درنده و گیرنده داشتند که به «سگ بازاری» موسوم بودند. این سگان غیر از مربی خود هر جنبده‌ای را مورد هجمه قرار داده و پاچه می‌گرفتند. از این رو با نزدیک شدند مغرب و بسته شدن درهای بازار و طبعاً رها شدن سگاهای بازاری، نگهبانان در بوقی بزرگ که از شاخ قوچ ساخته می‌شد و صدایی پرطنین و گسترده داشت می‌دمیدند که یعنی در حال باز کردن سگان و رها کردنشان در بازار هستیم.
دتر حجره ها را تعطیل کرده و از بازار خارج شوید. به این بوق که سه بار با فاصله زمانی مشخصی نواخته می‌شود «بوق سگ» می‌گفتند. این بود که مشتری آخر شب نیز جونش پای خودش بود!یعنی با شنیدن بوق سگ از بازار خارج نشده و حالا هر آن ممکن است مورد هجوم سگان درنده بازاری قرار بگیرد.

یکی از از اصطلاحاتی ست که تقریباً دیگر کسی ریشه و منشاء آن را به یاد ندارد. بوق سگ از اصطلاحات بازاری است و منظور از بکاربری آن، تا دیر وقت کار کردن می‌باشد. مثلاً گفته می‌شود:« تا بوق سگ کار می‌کنم و فلان و بهمان» یا « بچه که نباید تا بوق سگ بیرون از خونه باشه که…!» در همه این جملات بوق سگ دلالت بر مفهوم دیر وقتی و زمان طولانی از حد بیرون دارد.
حال هرگاه کسی تا دیروقت به کار مشغول باشد و یا دیر به خانه برگردد می‌گویند تا بوق سگ کار کرده یا بیرون از خانه بوده است. همچنین افرادی را که زود عصبی شده و پیش از پرس و جو و کشف حقیقت به پرخاش می‌پردازند را سگ بازاری می‌گویند که قدرت تشخیص دزد از بازاری را نداشته و بی علت پاچه افراد را می‌گیرد


 


[ چهارشنبه 92/2/25 ] [ 3:6 عصر ] [ ماندانا ] [ نظرات () ]



چقدر زود دیر میشه !





این قافله ی عمر عجب میگذرد !

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین.......

 


[ چهارشنبه 92/2/25 ] [ 2:45 عصر ] [ ماندانا ] [ نظرات () ]



یک اتاق مطالعه استثنایی




[ چهارشنبه 92/2/25 ] [ 2:43 عصر ] [ ماندانا ] [ نظرات () ]

 

وقتی نیازت دارن

بالا میبرنت

اما وقتــی نیازشون برطرف شـد

بالا میارنت.....!

 



[ چهارشنبه 92/2/25 ] [ 2:43 عصر ] [ ماندانا ] [ نظرات () ]



واقعاً همینطوره، این روزا حیونا از آدما خیلى با معرفت تر و مهربون ترن و باید ازشون درس گرفت






[ چهارشنبه 92/2/25 ] [ 2:40 عصر ] [ ماندانا ] [ نظرات () ]




[ چهارشنبه 92/2/25 ] [ 2:39 عصر ] [ ماندانا ] [ نظرات () ]


خونمون مهمون اومد،
وقتی در رو بازکردم دخترشون قدش حدود 190 بود
وقتی کفشش رو درآورد 175 شد ،
اومد توی خونه گل سرش رو برداشت شد 150
نگرانم کم کم محو بشه 





[ چهارشنبه 92/2/25 ] [ 2:38 عصر ] [ ماندانا ] [ نظرات () ]




گروهی از مراقبین امتحانی در حال ورود به سالن امتحانات




[ چهارشنبه 92/2/25 ] [ 2:34 عصر ] [ ماندانا ] [ نظرات () ]



میخواستم جاروبرقی بکشم و در حینش آهنگم بگوشم!
ام پی تریمو روشن کردم شروع کردم با جدیت تمام جارو کشیدن
بعد 5 دقیقه مامانم زد رو شونم دیدم اینجوری  نگام میکنه
هدفونو در آوردم گفتم ، جانم مامان !
گفت جارو خاموشه

 




[ چهارشنبه 92/2/25 ] [ 2:33 عصر ] [ ماندانا ] [ نظرات () ]

درباره وبلاگ

علاقه مند به طبیعت سفر هنر و ادبیات
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 78
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 86444